یک. به بهانهی آتشبسِ ضروری اما ناکافی در غزه، فرصتی دست داد تا گفتهها و نوشتههایم درمورد مناقشهی سرزمین فلسطین و غدهی سرطانی حاکم بر آن را بازبینی و بعضا جمعآوری کنم. دیدم که نه فقط من، که «بهتر از من صدهزار» (همهی اعضای جامعهی آرزومندانِ آزادی فلسطین از تبعیض و تعدی و ترور، صرف نظر از عقیده، نژاد و حنسیت) از فلسطین گفتهاند، برای فلسطین نواختهاند و با فلسطین خواندهاند. و با اینهمه، رژیم صهیونیستی عاملیت همه را خرد کرد: «میکشیم و هیچ غلطی هم نمیتوانید بکنید.» (اصلا مگر مشابه همین جمله را شخص جناب گالانت صراحتا بر زبان نیاورده بود؟) ما واقعا از این همه مجموعه و موسسه بینالمللی گردنفراز بودیم. اسرائیل همهمان را تحقیر کرد و نشانمان داد که در صحنهی عمل، هنوز هیچ تفاوت فاحشی با عصر کوروش و اسکندر و آتیلا و چنگیز نداریم.
دو. حال که شور و شیدایی جای خود را به شعور و دانایی داده است، من فکر میکنم باید پذیرفت که با یک ارزیابی اکیدا منطقی، هزینهی پیامدهای عملی حملهی هفتم اکتبر (نسلکشی و ویرانی تمام غزه و وارد شدن لبنان به نبردی مشابه) بیش از فواید نمادین آن (رسمیت یافتن «دولت فلسطین» در دولتهای چپگرا مانند نروژ، اسپانیا و ایرلند و ایجاد مانعی موقت در عادیسازی روابط دولتهای غربی و عربی با اسرائیل) بوده است.
سه. کشتار غزه نگاه من به سیاست خارجی جمهوری اسلامی و «بدنه»ی شبهنظامیان اسلامگرای تحت حمایت ایران را تا حد قابل توجهی تغییر داد. خب، اکثر آنها صداقتشان را با اهدای جانشان نشان دادند. دیگر چه کسی میتواند چیزی بیشتر از آنها طلب کند؟ («آن که جیب جان در این سودا درید/ در بهای جان چه میخواهد خرید؟») همچنین نفرتام از سیاستهای دولتهای غربی در قبال خاورمیانه (از افغانستان تا سعودی و سوریه و فلسطین) دوچندان شد. البته من از قماش اوباش چپنمای محور مقاومتی (فرخ نگهدار، علی علیزاده، احسان فرزانه، امیر خراسانی، میلاد دخانچی،...) نیستم، که ترجیح میدهند مردم ایران، افغانستان، فلسطین، عراق، سوریه، یمن و لبنان در لجن فلاکت فرو بروند تا اینها با شعار «امپریالیسمستیزی» خودارضایی سیاسی کنند. برای من، «چپ» تلاشی انتقادی بر علیه همهی اشکال گوناگون و متنوع «ستم، سلطه و استثمار» است که هر دم به شکل بت عیاری رخ مینمایند و جان و کرامت انسان را به محاق میبرند.
چهار. برای من، پانزده ماه گذشته بیش از هرچیز تمرین «امید»ورزی بود. فروافتادنها و برخاستنها. شکستها و بازیابیها. ضعفها و ایستادنها. و همه و همه، برای «نرسیدن». آگاه بودن از نتیجهی قطعی «نرسیدن»، امید تو به هرچیزی درون این وضعیت میکُشد. و امید واقعی -که شاید نوعی «امید سلبی»ست- دقیقا از درون همین تاریکیِ مطلق است که زبانه میکِشد. به هر حال چنان که گرامشی میگفت، «بدبینی خرد و خوشبینی اراده»، باید معیاری باشد تا خودمان را به گونهای تربیت کنیم که با هر دستاورد خردی هیجانزده نشویم و البته فجایع شدید و شنیع نیز ما را از کار نیندازند.
پنج. به قول باکونین: نیمهجان، اما هنوز زنده. با روحی بزرگ و شخصیتی بزرگتر.