دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۲۵ مطلب با موضوع «ایده‌ی آنارشیسم» ثبت شده است

من این کارزار در اعتراض به حکم اعدام پخشان عزیزی را امضا کرده‌ام. با این توضیح که من فکر می‌کنم نیازی به اثبات مدد‌کار بودن/تجزیه‌طلب بودن ایشان نیست و حکم اعدام تحت هر شرایطی محکوم است و بر همین اساس، سال‌ها پیش با خودم عهد بستم که اگر کسی محکوم به اعدام شد -دوست‌ام باشد یا دشمن‌ام، بشناسم یا نشناسم، و... - با اعدام، به مثابه «سلطه‌ی انسانی بر جان انسان دیگر»، مخالفت کنم و به جای پرداختن به صحت و سلامت فرآیند دادرسی (وکیل انتخابی داشتن/نداشتن، شکنجه شدن/نشدن، محارب بودن/نبودن، مجبور به اعتراف شدن/نشدن) مستقیما اصل اعدام را -به عنوان «قتل قانونی» نشانه بگیرم: «ما نمی‌خواهیم دولت اجازه داشته باشد که بکُشد!»
ویکتور هوگو رمان «آخرین روزهای یک محکوم به مرگ» (Le Dernier Jour d'un Condamné) را با هدف تقبیح مجازات اعدام نوشته و گفته بود: امیدوارم روزی حکم اعدام برای همیشه در فرانسه و در اروپا ملغی شود. روبر بادانته، وکیل محکومین به اعدام که وزیر دادگستری کابینه‌ی میتران شد تا این حکم را لغو کند و در نهایت موفق شد اعدام را در سرتاسر اروپا ممنوع کند، همیشه به همین جمله‌ی هوگو ارجاع می‌داد. حالا هم شما اعدام کنید. تاریخ انقلاب فرانسه نشان‌مان می‌دهد که نوبت اعدامِ اعدام‌کنندگان هم می‌رسد.

درمورد کارزارِ آزادی ثلاثه‌ی محصوره صحبت می‌کردیم و گفتم که من هم برای آزادی مهندس موسوی و همسرشان این کارزار را امضا کرده‌ام و بیست‌وپنجم بهمن انشاا... در تهران خواهم بود. یکی از آشنایانِ حاضر پرسید: «آخر تو کدوم "ور"ی هستی؟» من که البته به طنز آن دو بیت معروف عطار را خواندم، که: «نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در می‌خانه کین خمار خام است!/ میان مسجد و می‌خانه راهی‌ست!/ بجویید ای عزیزان کین کدام است!». اما ورای همه‌ی این‌ها، من فکر می‌کنم «ورِ» خوب، «ورِ» آدم‌های منصف و میهن‌دوست است. یعنی کسانی که میهن را، «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و برابر» می‌دانند و هماره می‌ستیزند با هر آن‌چه که این «آزادی»و «برابری» و «شهروندی» را تهدید و تحدید می‌کند. «انصاف» که  البته یک صفت فردی‌ست و هر انسانی مسئولیت دارد که در تقویت آن در نهاد خویشتن بکوشد. اما به گمان من، در این شرایط خطیری که ما در آن به سر می‌بریم، لازمه‌ی «میهن‌دوستی»، درک اقتصائات اقتصادی و البته هشدارهای سیاست منطقه‌ای و داخلی‌ست. بر این اساس، من یک اصلاح‌طلبم و همواره یک اصلاح‌طلب خواهم ماند.

اما من «اصلاح‌طلب» را، در معنی‌ای مرزی و آستانه‌ای می‌فهمم و «اصلاح‌طلبی ساختاری» (در بیان تاج‌زاده) یا «گذارطلبی» (به بنان دباغ) که من هم به آن می‌اندیشم، با ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ مهندس موسوی، یک نماد سیاسی و با همایش مجازی «نجات ایران» (که این تعبیر و نام‌گذاری هم از متن همان بیانیه‌ی مهندس موسوی‌ست) نحبگان داخلی و خارجی خودش را هم پیدا کرده است. مطابق آن بیانیه (که به نوعی، مانیفست این جریان است)، این جریان اساسا فروتن است و برخلاف دو گروه معاند و موافق ج.ا، اساسا ادعایی ندارد که حقیقت غایی و نهایی نزد اوست. این جریان فقط یک معیار را به رسمیت می‌شناسد: «جمهور مردم». چنین است که این طرح سه‌مرحله‌ای معنادار می‌شود: یکم) آیا جمهور مردم خواهان تغییر قانون اساسی هستند؟ «برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید». دوم) اگر جمهور مردم طالب تغییر قانون اساسی بود باید مجلس موسسانی متشکل از آرای مستقیم مردمی تشکیل شود. به نظرم می‌رسد که مهندس در نگارش این سطور به تجربه‌ی ۲۰۲۰ شیلی نظر داشته‌اند: «در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه». و در نهایت، باز هم داور نهاییِ خروجیِ مجلس موسسان، جمهور مردم است: «همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم». البته خود مهندس هم هوشمندانه اشاره می‌کنند که این پروسه بسیار ابهام آلود است: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم.» این ادعا البته با نظر به شرایط فعلی درست هست، اما اتفاقا با نظر به شرایط فعلی ضرورتا هم درست نیست؛ چون توازن قوای فعلی، ضرورتا پابرجا نیست! 

مورد بسیار مهمی که بین مهندس موسوی (و حامیان‌شان) با آقای خاتمی (و پیروان‌شان) -که البته هر دو گروه مخالف تغییرات رادیکال هستند- مرزگذاری می‌کند، نوع نگاه به «جامعه» است. «وفاق» و «توافق سازی» که کلیدواژه‌ی اصلی نواصلاح‌طلبیِ متاخر است (که پاسخی به تز «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا»ی اصلاح‌طلبیِ متقدم بود) در عمل به نوعی دولت‌گراییِ افراطی منتج شده، تا به جایی که سخن‌گوی محترم دولت وفاق صراحتا اذعان می‌کنند نیازی به راهپیمایی و لشکرکشی خیابانی و سر و صدا و جار و جنجال نیست چرا که این کارها مسیر توافق‌سازی را مسدود می‌کند! به واقع مطابق این تلقی، «جامعه» به عنوان یک مزاحم، یک پارازیت و یک اخلال تلقی می‌شود در حالی که از او صرفا توقع می‌رود به مثابه «طفلی صغیر» اختیارات و خواسته‌های خود را به «دولت» اصلاح‌طلب (همان خدای زمینی) تفویض کند! 

من نقش قابل توجه دولت در فراهم کردن بستری برای امکان رشد را انکار نمی‌کنم و البته که از انتخابات به عنوان ابزاری که بتوانم بخشی از قوه‌ی مجریه را به خدمت درآورم هم استفاده می‌کنم. اما فکر می‌کنم محدود و متوقف ماندن در دولت و تقلیل سیاست به مدیریت (و بدتر از آن، تقلیل سیاست به مدیران!) را نقطه‌ی ضعف اصلی اصلاح‌طلبان دولت‌گرا می‌دانم و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی افتراق دقیقا این‌جاست که من بیش از یک ایده‌ی سیاسی، به یک نظریه‌ی اجتماعی می‌اندیشم و چشمانم معطوف به این پرسش است که چطور می‌توانیم اقشارِ سایه شده و طرد شده و رانده شده و نادیده‌ گرفته شده را فرا بخوانیم، تا به شکلی «خودآیین»، خود صدای خویشتن باشند و قدرت موسس خود را به هیچ جناح، حزب و دولتی واگذار نکنند. چنین است که من یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا هستم و همواره یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا خواهم ماند.

یک. به بهانه‌ی آتش‌بسِ ضروری اما ناکافی در غزه، فرصتی دست داد تا گفته‌ها و نوشته‌هایم درمورد مناقشه‌ی سرزمین فلسطین و غده‌ی سرطانی حاکم بر آن را بازبینی و بعضا جمع‌آوری کنم. دیدم که نه فقط من، که «بهتر از من صدهزار» (همه‌ی اعضای جامعه‌ی آرزومندانِ آزادی فلسطین از تبعیض و تعدی و ترور، صرف نظر از عقیده، نژاد و حنسیت) از فلسطین گفته‌اند، برای فلسطین نواخته‌اند و با فلسطین خوانده‌اند. و با این‌همه، رژیم صهیونیستی عاملیت همه را خرد کرد: «می‌کشیم و هیچ غلطی هم نمی‌توانید بکنید.» (اصلا مگر مشابه همین جمله را شخص جناب گالانت صراحتا بر زبان نیاورده بود؟) ما واقعا از این همه مجموعه و موسسه بین‌المللی گردن‌فراز بودیم. اسرائیل همه‌مان را تحقیر کرد و نشان‌مان داد که در صحنه‌ی عمل، هنوز هیچ تفاوت فاحشی با عصر کوروش و اسکندر و آتیلا و چنگیز نداریم.

دو. حال که شور و شیدایی جای خود را به شعور و دانایی داده است، من فکر می‌کنم باید پذیرفت که با یک ارزیابی اکیدا منطقی، هزینه‌ی پیامدهای عملی حمله‌ی هفتم اکتبر (نسل‌کشی و ویرانی تمام غزه و وارد شدن لبنان به نبردی مشابه) بیش از فواید نمادین آن (رسمیت یافتن «دولت فلسطین» در دولت‌های چپ‌گرا مانند نروژ، اسپانیا و ایرلند و ایجاد مانعی موقت در عادی‌سازی روابط دولت‌های غربی و عربی با اسرائیل) بوده است. 

سه. کشتار غزه نگاه من به سیاست خارجی جمهوری اسلامی و «بدنه»ی شبه‌نظامیان اسلام‌گرای تحت حمایت ایران را تا حد قابل توجهی تغییر داد. خب، اکثر آن‌ها صداقت‌شان را با اهدای جان‌شان نشان دادند. دیگر چه کسی می‌تواند چیزی بیش‌تر از آن‌ها طلب کند؟ («‌آن که جیب جان در این سودا درید/ در بهای جان چه می‌خواهد خرید؟») همچنین نفرت‌ام از سیاست‌های دولت‌های غربی در قبال خاورمیانه (از افغانستان تا سعودی و سوریه و فلسطین) دوچندان شد. البته من از قماش اوباش چپ‌نمای محور مقاومتی (فرخ نگهدار، علی علیزاده، احسان فرزانه،‌ امیر خراسانی، میلاد دخانچی،...) نیستم، که ترجیح می‌دهند مردم ایران، افغانستان، فلسطین، عراق، سوریه، یمن و لبنان در لجن فلاکت فرو بروند تا این‌ها با شعار «امپریالیسم‌ستیزی» خودارضایی سیاسی کنند. برای من، «چپ» تلاشی انتقادی بر علیه همه‌ی اشکال گوناگون و متنوع «ستم، سلطه و استثمار» است که هر دم به شکل بت عیاری رخ می‌نمایند و جان و کرامت انسان را به محاق می‌برند.

چهار. برای من، پانزده ماه گذشته بیش از هرچیز تمرین «امید»ورزی بود. فروافتادن‌ها و برخاستن‌ها. شکست‌ها و بازیابی‌ها. ضعف‌ها و ایستادن‌ها. و همه و همه، برای «نرسیدن». آگاه بودن از نتیجه‌ی قطعی «نرسیدن»، امید تو به هرچیزی درون این وضعیت می‌کُشد. و امید واقعی -که شاید نوعی «امید سلبی»ست- دقیقا از درون همین تاریکی‌ِ مطلق است که زبانه می‌کِشد. به هر حال چنان که گرامشی می‌گفت، «بدبینی خرد و خوش‌بینی اراده»، باید معیاری باشد تا خودمان را به گونه‌ای تربیت کنیم که با هر دستاورد خردی هیجان‌زده نشویم و البته فجایع شدید و شنیع نیز ما را از کار نیندازند.

پنج. به قول باکونین: نیمه‌جان، اما هنوز زنده. با روحی بزرگ و شخصیتی بزرگ‌تر.

صابرین نیوز عکسی گذاشته که حزب چپ اسرائیل بنری بالا آورده که منقش به جمال سنوار است، با این توضیح که ما آماده پیوستن به راهپیمایی صلح هستیم! حالا این بماند که چرا صابرین نیوز، چپ یهودی را به نوعی ملاک تمایز خوب و بد قلمداد می‌کند؛ من به این فکر می‌کنم که این خیلی بامزه‌ است که این حزب چپ، هم واقعیت را نمی‌فهمد، و هم نمی‌فهمد که این ادایی که در آوردند خودش چقدر نشان از نافهمی‌ آن‌ها دارد. خود آقای سنوار، اگر بالاخره از زیر زمین بیرون بیایند، نه تنها به این راهپیمایی ملحق نخواهند شد، که حتی شاید در جهت کسب ثواب یهودی‌کشی و رسیدن به مدارج عالی‌تر جنت‌الله، چند نیروی استشهادی هم به میان‌شان بفرستد!😁

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۳۴

امروز شمه‌ای از فیلم «کارل مارکس جوان» را می‌دیدم و البته که تماشای شور و شوق جوانانه و امیدوارانه‌ی استادت بی‌نهایت هیجان‌انگیز است -منهای صحنه‌های معاشقه و باده‌گساری! :) اما حتی در یکی از صحنه‌ها ما باکونین را هم می‌بینیم. آن آنارشیست بزرگ، که البته در فیلم در نقش مباشر پرودون ظاهر شده که آن زمان بر تخت پادشاهی سوسیالیست‌ها (ی انتزاعی/تخیلی) نشسته بود. باکونین «زنده‌باد آنارشیسم» می‌گوید و بلافاصله پس از معرفی خودش و پرودون اشاره می‌کند که به «نه استاد، نه خدا، نه شاه» ملتزم است و مارکس هم سریعا مرزبندی می‌کند که «من آنارشیست نیستم». ولی این دو، ورای همه‌ی مسیر کمونیستی‌ای که با هم می‌آیند و سپس جدا می‌شوند، دوباره در یک نقطه به هم می‌رسند: «انحلال دولت». البته مارکس می‌گوید که دولت منحل «می‌شود» اما باکونین می‌گوید دولت باید منحل «بشود». به عبارتی ایده‌ی مارکس را این‌گونه می‌توان صورت‌بندی کرد: الف) دولت وظیفه‌ی حفظ حقوق مالکیت خصوصی را به عهده دارد. ب) در ایده‌آل کمونیستی، مالکیت خصوصی از میان رفته است. نتیجه: هدف غایی وجود دولت از بین رفته و وجود آن اصلا بلاموضوع می‌شود. اما باکونین -که در گزاره‌ی دوم با مارکس هم‌دل است- مقدمه‌ی اول را هدف می‌گیرد و می‌گوید اساسا چرا باید کارکرد لیبرالی برای دولت را بپذیریم؟ مگر دولت، با انحصار خشونت، قانون و اقتدار، حافظ منافع طبقه‌ی خاصی نیست؟ مگر پس از پیروزی انقلاب پرولتاریا، طبقه‌ی کارگر جایگزین بورژوازی نمی‌شود و منافعی به دست نمی‌آورد؟ پس انحلال دولت یک فرآیند خودانگیخته نیست. اتفاقاً باید به دولت حمله کرد!

اگر باکونین همین الان از قبل بیرون بیاید و اوضاع جهانی را رصد کند، آن‌قدر می‌خندد تا بمیرد! که مگر من نگفته بودم شعار «حداقل مداخله»ی لیبرال‌ها جز دروغ و فریب‌کاری نیست و مگر من نگفته بودم که این‌ها اتفاقاً دولت را می‌خواهند تا به نفع خودشان دخالت کند؟ 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۴۲

دیدم که در نوشته‌ای قدیمی، از «هم‌پیمانی نامیمون فاشیست‌های مذهبی و نئولیبرال‌های وطنی» نوشته بودم. مایلم یادداشت کنم تجربه‌ی دیگری که این یکی نه فقط در ایران، که در سراسر خاورمیانه رخ داده.  پیوند چپ‌گرایی و اسلام‌گرایی در ابتدا و له شدن چپ‌گرایی زیر پای اسلام‌گرایی در انتها. همچون انقلاب ۲۰۱۹-۲۰۱۸ سودان علیه دیکتاتوری عمر البشیر که به روی کار آمدن ارتش و جنگ خون‌بار آنان با نیروهای پشتیبانی سریع انجامید که اسلام‌گرایان از فرصت استفاده کرده‌اند تا به معابد و منازل و مراکز تجاری اقلیت هندو حمله کنند. درست مثل انقلاب دموکراتیک ۱۹۹۸ اندونزی که به سقوط دیکتاتوری راست‌گرای سوهارتو انجامید، اما اسلام‌گرایان از فرصت استفاده کردند و اقلیت‌های قومی-مذهبی را سرکوب کردند. انقلاب ۲۰۱۱ مصر را هم اسلام‌گرایان سلفی با آزار مسیحیان قبطی و حتی اقلیت شیعه به گند کشیدند تا زمانی که گروهی کثیر آرزوی بازگشت دیکتاتوری سکولار نظامیان را کردند. درباره‌ی سوریه‌ی ۲۰۱۱ هم بحث مفصل است. اساسا جایی که اخوان‌المسلمین باشد، بختی برای رواداری نیست. گروه‌های دیگر که بماند. همچنان که اولین قربانی‌های انقلاب ۵۷ هم اقلیت‌های مذهبی بودند. جایی که کلر بری‌یر، خبرنگار زن فرانسوی حاضر در تظاهرات سال ۵۷، در آخرین پرسش مصاحبه‌ی معروف‌اش با فوکو می‌گوید نه فقط زنان، که یهودیان در معرض تهدیدهای انقلابیون در تظاهرات روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بودند. در نتیجه، در همان ماه‌های اول انقلاب، علی‌مراد داودی، استاد بهایی گروه فلسفه‌ی دانشگاه تهران، ربوده و کشته شد و حبیب القانیان، نماینده‌ی کلیمیان در مجلس، هم زندانی و اعدام شد. البته که انقلاب «اسلامی» از همان ابتدا همین بود؛ از همان روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که مذهبیون در تهران، سر راه‌شان هر چه بنگاه شادمانی در چهارراه سیروس را همچون مشروب‌‌فروشی‌ها آتش زدند (همچنان که همه‌ی دغدغه‌ها و اعتراض‌های اولیه‌شان به اصلاحات دولت برای اعطای حق رأی زنان و قسم خوردن نمایندگان سایر مذاهب به کتابی غیر از قرآن بود)، معلوم می‌شد قصدشان چیست.

بله. اسلام‌گرایان آفت هر کنش دموکراتیک در هر کجای جهان‌اند.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۵۳

برخلاف شعارهای قلب و مغز و دست، سلام بر زحمت‌کشان سازش‌ناپذیر!

  • ۰ نظر
  • ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۰۶

برای ارائه‌ی آنارشیسم منابع را مرور می‌کردم. رسیدم به این سطر از صفحه‌ی 129 از کتاب «در باب آنارشیسم» از نوآم چامسکی که لبخند بر لبم آورد: «رسیدن به دستاوردهای کوچک هیچ ایرادی ندارد. مثل دستاوردهای دهه 60 تا امروز که پیش‌تر از آن‌ها صحبت کردیم. این دستاوردها برای زندگی بشر بسیار حائز اهمیت بوده‌اند. این بدان معنا نیست که قله‌های بسیار بلندی باقی نمانده است. مانده. اما شما هم کاری را می‌کنید که در توان‌تان است...لطیفه‌ی مشهوری وجود دارد درباره‌ی یک مست که پای تیر چراغ برق ایستاده بود و به زمین نگاه می‌کرد. کسی از راه می‌رسد و از او می‌پرسد: «دنبال چه هستی؟». مست می‌گوید: «دنبال مدادی می‌گردم که از دستم افتاده». از او می‌پرسند: «کجا از دستت افتاد؟». و او می‌گوید «آن طرف خیابان».

-پس چرا این‌جا را می‌گردی؟

+ چون نور این‌جاست.»

و بعد خود چامسکی توضیح می‌دهد: «ممکن است مسئله‌ای که خواهان حل آن هستید آن‌طرف خیابان باشد. اما باید جایی کار کنید که نور آن‌جاست. اگر سعی کنید کمی نور را آن‌طرف‌تر ببرید ممکن است به آن‌طرف خیابان هم برسید!» (ص130)

کتاب دیگری هم که مجموعه مصاحباتی‌ست که در سال 2016 -یعنی 88 سالگی چامسکی- با او انجام شده و آن کتاب را «خوش‌بینی ورای ناامیدی» نام نهاده‌اند. در صفحه‌ی 242 از چامسکی درمورد خوش‌بینی به آینده‌ی بشریت می‌پرسند. و چامسکی می‌گوید برای ادامه دادن، خب مگر انتخاب دیگری هم داریم؟: «ما دو گزینه داریم. می‌توانیم بدبین باشیم، تسلیم شویم و به تضمین رخ دادن بدترین چیزها کمک کنیم. یا می‌توانیم خوش‌بین باشیم، فرصت‌هایی که حتما وجود دارند را بقاپیم و شاید کمک کنیم که دنیا به جای بهتری بدل شود. می‌بینید که چندان انتخابی در کار نیست. (می‌خندد)».

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۱۵

لیبرتارینیسم، آنارشیسم یواش نیست. آنارشیسم سایکوپت‌هاست. و این مهم است که فقط در دالان تنگ نظریه به آن پرداخته نشود. به نظرم نقش وضع روانی خود افراد، در مهملاتی که تبلیغ می‌کنند، پررنگ است اما باید از این موضوع نه در لحظه‌ی نقد آن مهملات، که در توصیف آن استفاده کنیم. اما به هر حال از موهومات لیبرتارین‌ها عقب راندن جایگاه نظارتی دولت در امور حیاتی مردم است، طوری که انگار هدف از خلقت ما قتل دولت بوده، و سپس رها کردن جامعه به امان خدا! کسی که حاضر است مردم اوکراین سلاخی شوند ولی «دولت» به عنوان شر مطلق دخالت نکند و سلاحی برایشان نفرستد، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد. کسی که آزادی را این‌طور تعریف می‌کند که فرد مبتلا به بیماری واگیردار، هرجا که خواست، برود و در صورت ملت سرفه کند و واکسن هم نزند، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد. کسی که به نظرش می‌ارزد مردم روی ایمنی آپارتمانی که می‌خرند قمار کنند، چون از کارتن‌خوابی بهتر است، و عوض‌اش دولت هیچ نقشی نداشته باشد، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۲۷

ایده‌آلیست بودن این‌گونه است که هیچ‌وقت نمی‌رسی، و می‌دانی که هیچ‌وقت نمی‌رسی. مثلا درمورد خاص آنارشیسم، خواهان برچیدن تمام اشکال «سلطه» و سلسله‌مراتب در هر حنبه از زندگی فردی و اجتماعی‌ست: یک مبارزه‌ی پایان‌ناپذیر. چرا که هربار پیش‌روی در رسیدن به یک جامعه‌ی اشتراکی آزاد و برابر، به درک جدیدی از اشکال سلطه و سرکوب می‌انجامد که در اعمال و آگاهی سنتی پنهان شده بود. آن‌وقت است که دوباره مبارزه ضرورت می‌یابد. 

اما آیا این یک نقصان است؟ تا آن‌حا که من در می‌یابم چنین نیست و این بدفهمی ناشی از خطا در تعریف مفهوم «رسیدن» است. چرا که اساسا «رسیدن»ی در کار نیست. تمنای آزادی و تقلای رهایی، «راه»ی دائمی و تکاپوی مستمری‌ست که هرگز پایان نمی‌پذیرد:

بی‌نهایت حضرت است این بارگاه/ صدر را بگذار! صدر توست راه! (مولوی)

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۳۴