دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

در یک پلاسمای روحی قرار دارم که قادرم قبر صادق هدایت رو نبش کنم و بهش بگم «تازه تو خوش شانس بودی» و دوباره دفن‌اش کنم. چنان عاری از حوصله‌ام که اگه بگن همین الان بیا آمریکا و نوآم چامسکی رو از این نزدیک ببین، میگم «خب که چه کنم؟». شاید اگر می‌شد به جایی دورافتاده مهاجرت کنم، سایز این تومور ذهنی اندکی کوچک‌تر می‌شد، و این‌قدر به اعصاب حواس پنج‌گانه فشار نمی‌آورد. اما بدون مهارتی که اون لوکیشن می‌طلبه، ممکن نیست. آدم برای سکونت در مریخ هم بهتره آشنا داشته باشه. و یکی از دستاوردهای زندگی بدریختم این بود که هیچ‌ احدی دوست و آشنای من نیست. دارم از مولکول‌های اکسیژن اتمسفر زمین هم عذرخواهی می‌کنم بابت این‌که می‌کشم‌شون داخل ریه. این همه شکست واقعاً قابل پذیرش نیست. الان نسبت به دنیا حس بچه‌ای رو دارم که با بقیه وارد یک سالن بازی شدن، و همه به محض ورود عین میمون به سمت وسایل بازی حمله می‌برن، اما من ایستادم و از اینکه هیچ‌کدوم‌شون برام جالب نیست خودم هم در بهتم. آره، «بهت». دنبال همین کلمه بودم.

  • ۰۵ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۴۲

دیوارهای سنگین و ستبر زندگی چنان تنگی می‌کرد که روح در آستانه‌ی خفگی، به سوی هر هوای تازه می‌دوید و بی‌تاب، در پی دریچه‌ای و پنجره‌ای به جست‌و‌جوی «مکان مقدس» می‌گریخت. «یار و دیار» و دوست و خویشاوند را یک‌سره رها می‌کرد، پشت سر می‌گذاشت و راه بی‌نهایت بیابان‌های وحشت را در پیش می‌گرفت. بیم راهزنان و «سرزنش خار مغیلان» و هول شب‌های تاریک و حیوانات درنده و فقر و بیماری را به جان می‌خرید و با پای پیاده به سوی مقصدی آن‌چنان دوردست می‌شتافت که چه بسا امید بازگشت آرزویی دور و گاهی دست‌نایافتنی می‌نمود. «مکان مقدس» مقصد واقعی بود و خود سفر، مقصد حقیقی. «مکان مقدس» بود که به سفر شکل می‌داد و سفر بود که به فرد. «مسافر»، به سوی خدا می‌رفت تا در متن سفر، خود را بازیابد. «زیارت»، تجلّی ایمان بود در محور مکان...زیارت، این تجربه‌ی عظیم فراموش شده!

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ. فَآمَنَّا.
رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ.

(سوره آل‌عمران، آیه ۱۹۳)
پروردگارا، ما شنیدیم نداکننده‌ای به ایمان فرا می‌خواند که به پروردگار خود ایمان بیاورید. پس ایمان آوردیم. پروردگارا، گناهان ما را بیامرز، و بدی‌هایمان را از ما بِزُدای، و ما را با نیکان بمیران.

 

آیه، با قرائت درخشان محمد اللیثی

  • ۰۴ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۰۷

خیلی سخته مایوس نشدن.

  • ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۴۱

یعنی کسی، از هرجایی، بعدها خواهد فهمید که چیزی که ما را تهدید می‌کرد، چه فرق عظیمی داشت با آن چیزهایی که بقیه آدم‌های زمانه‌ی ما را تهدید می‌کرد؟ در اخبار می‌خواندم که در سرزمین‌های نرمال، مطالبه‌ی عکاسان از تولیدکنندگان دوربین برای تعبیه‌ی رمزگذاری سخت‌افزاری در دوربین‌های حرفه‌ای بالا رفته‌. می‌خواهند اگر از چیزی عکس گرفتند، فقط در لپ‌تاپ خودشان قابل نمایش باشد. پس اگر مموری به دست ماموران امنیتی افتاد نتوانند برایشان دردسر بسازند.
یعنی کسی، بعدها، اصلا به حافظه خواهد داشت که این، برای ما ایرانی‌ها کاربردی نداشت، چون همان پسورد را هم با میله‌های آهنی از ما می‌گرفتند؟

نه. چون خداوند عادت دارد به تماشای فراموش شدن ترسوها بنشیند.

  • ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۰۵

واقعیت بسیار تلخ این است که تیترسازی و سر و صدای برای تشکیل دولت فلسطینی، جز یک شوی عوام‌فریبانه نیست. شمشیر بر خون هم پیروز شد، و دیگر هیچ چشم انداز روشنی وجود ندارد. 

  • ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۱۵

در ایران، «دانشگاه» مغز خیلی‌ها را از بین برد. البته بعدش شیشه. ولی بیش‌تر «دانشگاه».

  • ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۳۰

این چه رذالتی‌ست که در مسجد کارگاه اقتصادی-سیاسی به راه می‌اندازند؟ این چه حقارتی‌ست که با نسخه‌‌ی استالینیستی تشیع، همه را از مسجدی که خانه‌ی معنویت بود فراری کنی، سپس برای برگرداندشان، مسجد را به خانه‌ی خدمات شهری تبدیل کنی تا فقط تردد در محوطه‌اش را بیشتر کرده باشی؟!

  • ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۱۳

کاش می‌شد کسی را پیدا کنم که به اندازه‌ی خودم در تمام ابعاد پروژه‌ی حیات ناموفق بوده باشد.

  • ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۱۶:۳۳

زندگی آدم علی‌الاصول خیلی «مهیب» است. اگر می‌توانیم زندگی را پشت سر بگذاریم، پس هر فقدان و غم و اندوه دیگری را هم می‌توانیم. پس مشکلی نیست.

  • ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۴۳

به نظر من که منظره‌ی اقیانوس، افسرده‌کننده‌ترین و ناامیدکننده‌ترین منظره‌ی ممکن برای یک خانه‌ست. چون به من که احساس تنها ماندن در یک سیاره‌ی خشن را القاء می‌کند. اما آدم‌های مدرن، دقیقا نگاه معکوسی دارند و برای به دست آوردن این منظره حتی در جای صافی مثل فلوریدا با یک‌دیگر رقابت می‌کنند، تا به جایی که تا مرز ساحل هم جلو می‌روند. این‌ها حاضرند پول بیش‌تری بدهند تا آدم کمتری ببینند، یا اصلا نبینند. اما...اقیانوس جلوتر می‌آید، ماسه‌ها را می‌شوید، و زیر پایشان را خالی می‌کند تا بگوید: «برین گم شین کنار هم زندگی کنین.» پیام را نمی‌فهمند. آب دارد تحقیرشان می‌کند: «پول نمی‌تونه شما رو از هم‌نوعان‌تون جدا کنه. اگه هم بخواد جدا کنه، من نمی‌ذارم.»

  • ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۱۳