جوان مسلمان اروپایی در اعترافنامهای نوشته: «در دین ما میگویند کفار بد هستند و اهل جهنماند و نباید با آنها دوست باشید، اما بهترین دوستان من که کافرند و از معاشرت با آنها اتفاقا خوشحالم!» و احتمالا از این تناقض دچار نوعی عذاب وجدان شده باشد، چرا که از دلیلاش میپرسد. این احساس را البته خودم هم به یک معنا مدتهاست تجربه میکنم، و اخیرا برای همهی ما مسلمانان تقویت هم شده، چرا که آتئیستهای غربی را میبینیم که به اندازهی خودمان از مظلومیت فلسطین بر خود میپیچند، اما مسلمان -به اصطلاح- «هموطن» خودمان در خاورمیانه را میبینیم که هیچ مرزی برای «خوک بودن» قائل نیست.
اما احتمالا اصل قصه و قضیه چنین باشد: اسلامگرایی مُرده است. به همین دلیل ساده که اسکلتاش برمبنای «ارزشهای قبیلهای» چیده شده. دوگانههای گذشتگان که با برچسب «اسلامی» ارائه میشدند، خودی و غیرخودی و ما و آنها را بر مبنای «هویتهای قبیلهای» تعیین میکردند. اما حالا، دیگر زندگی قبیلهای وجود ندارد. چون آن زندگی ناممکن و بلاموضوع است، فوندانسیون دیگری دوگانههای دوست و دشمن را تعریف میکند. پس اسلامگرایی، ناچارا به تصادم با زندگی واقعی منجر میشود.
به نظر میرسد در برابر نسل مسلمان پریشانخاطر ما، دو راه وجود دارد. نخست آن راهی که روشنفکران دینی میروند: اسلام را مهندسی معکوس کنیم، تا ببینیم آن هستهی اصلی چه بوده که بلافاصله توسط امپراتوری عربی سرقت و به بقیه ملل ارائه شده. یا راه دیگر آنکه به کلی به گذشته پشت کنیم و یک نئواسلام مندرآوردی گزینشگرانه بسازیم که به جای محتوای ایمانی، صد درصد از محتوای هویتی تشکیل شده باشد، آنچنان که غالب مسلمین میکنند.
- ۰ نظر
- ۲۱ دی ۰۲ ، ۰۸:۳۲