در امامزاده صالح
دیوارهای سنگین و ستبر زندگی چنان تنگی میکرد که روح در آستانهی خفگی، به سوی هر هوای تازه میدوید و بیتاب، در پی دریچهای و پنجرهای به جستوجوی «مکان مقدس» میگریخت. «یار و دیار» و دوست و خویشاوند را یکسره رها میکرد، پشت سر میگذاشت و راه بینهایت بیابانهای وحشت را در پیش میگرفت. بیم راهزنان و «سرزنش خار مغیلان» و هول شبهای تاریک و حیوانات درنده و فقر و بیماری را به جان میخرید و با پای پیاده به سوی مقصدی آنچنان دوردست میشتافت که چه بسا امید بازگشت آرزویی دور و گاهی دستنایافتنی مینمود. «مکان مقدس» مقصد واقعی بود و خود سفر، مقصد حقیقی. «مکان مقدس» بود که به سفر شکل میداد و سفر بود که به فرد. «مسافر»، به سوی خدا میرفت تا در متن سفر، خود را بازیابد. «زیارت»، تجلّی ایمان بود در محور مکان...زیارت، این تجربهی عظیم فراموش شده!
رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ. فَآمَنَّا.
رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ.
(سوره آلعمران، آیه ۱۹۳)
پروردگارا، ما شنیدیم نداکنندهای به ایمان فرا میخواند که به پروردگار خود ایمان بیاورید. پس ایمان آوردیم. پروردگارا، گناهان ما را بیامرز، و بدیهایمان را از ما بِزُدای، و ما را با نیکان بمیران.
- ۰۲/۱۲/۰۴