چارچوبی برای امید فردی و اجتماعی
امید، به مثابهی نوعی رویآورندگیِ معطوف به آینده، دستکم به چهار صورت میتواند اندیشیده شود:
۱_امید ایدهآلیستی. در اینجا امید از یک «ایده» -که گویی بر کل پهنهی تاریخ حاکم است و تاریخ به سوی عملی شدن آن پیش میراند- نیرو میگیرد. امیدی که ادیان ابراهیمی (و مشخصاً یهودیت و مسیحیت به واسطهی تفکر مسیانیستی به مثابه ایدهی «نجات») و همینطور ایدئولوژیهای سکولار «پیشرفت»باور (در اوج همه: مارکسیسم)، بر آن بنا شدهاند به این معنا ایدهآلیستی است. بر این اساس، جهان به خودی خود به سوی بهتر شدن پیش میرود.
۲_امید تاریخی. در اینجا پای یک «رخداد» یا «واقعه» در میان است که پیشبینیناشده و نامنتظر در دل تاریخ فردی یا جمعی شکاف میاندازد و تاریخ به پیش و پس از آن تقسیم میشود و افق امکانهای نو را میگشاید: یک انقلاب، یک انتخابات، یک نوآوری، یک عشق.
۳_امید عینی. مسئله در اینجا بر سر فرصتهاییست که خود نظام اجتماعی یا موقعیت فردی پیش پای انسانها میگذارد تا زندگی خود را به هر معنایی ارتقا دهند.
۴_امید سلبی. امید سلبی نفی فراروندهی حد و مرزهای یک وضعیت تاریخی، به سودای پیشانداختن آینده، از راه خلق امکانهای نو، به اتکای بدن جمعی یک «مردم» است. هر چهار وجه را خواهم گشود:
الف) «نفی...»: امید سلبی با نفی آغاز میشود به این دلیل ساده که این امید، از آغاز ناامید است! این امید، از ابتدا به امکانها و ظرفیتهای خود وضعیتی که در آن ورزیده میشود (یعنی همینلحظه و همینجا) ناامید است. اما به همین معنا، نفی همان نقد است. یعنی امید اساسا نقاد است و بر اساس همین نقادیست که پیش میرود و نقادی را با همهی رادیکالیتهاش و با همهی پیوندی که نقادی با بحرانآفرینی دارد، در آغوش میکشد.
ب) «...فراروندهی...»: امید سلبی در دل این منفی بودن، اساسا فرارونده است و سودای آن را دارد که از وضعیت حاضر گذر کند و خودش را از چسبندگیهایی که وضعیت سعی میکند به سوژه تحمیل کند، رها کند و به این معنا، امید ورزیدن انفجاری در دل وضعیت است. بر این اساس، زمان امید، گشودن اکنون در حد فاصل «دیگر نه» و «نه هنوز» معنی مییابد. امید همآمیزی افقهای اکنون و آینده است.
پ) «...خلق امکانهای نو...»؛ امید سلبی که من از آن دفاع میکنم، توجهی به امکانهای موجود در خود وضعیت حاکم ندارد و میخواهد خود مستقلاً امکانهایی را خلق کند که عملا وجود ندارند! پس این امید، نسبتی با چشمداشت منفعلانه به امکانهایی که شاید وجود داشته باشند یا به ما داده شوند، ندارد؛ و همچنین این امید سلبی، امیدی درخور زمانهی عسرت است. یعنی زمانهای که بیش از هر چیزی با انسدادها و بنبستهایش تعریف میشود. یعنی زمانهای که فکر میکنم سطح جمعی، زمانهی ماست و در سطح فردی، زمانهی من است. و در نهایت، امید سلبی نمیتواند وجود داشته باشد مگر به اتکای نوعی «تخیل»؛ تخیل پیشدستانهی آلترناتیوی که اکنون دردسترس نیست و در افق اکنون، به مثابه آرزویی دور و دراز و غیرممکن و ممتنع، از صحنهی زندگی طرد میشود.
ت) «...به اتکای بدن جمعی یک «مردم»...»؛ امید سلبی، همواره از مجرای گره خوردن به یک «دیگری»، در مقام «دوست»ان پیش برده میشود. بر این اساس، این امید، «امید من» نیست؛ «امید ما»ست که به واسطهی تخیل مشترکی از آینده با هم پیوند خوردهایم. و بر این اساس، امید، همبستگیساز است و به همین دلیل، امید از دل اجتماع دوستان همامید ساخته میشود.
با این اوصاف و به طور خلاصه، امید سلبی:
۱_چیزی بیش از دلبستن به امکانهای عینی، ظرفیتهای ساختاری و فرصتهای موجود در یک وضعیت تاریخی است.
۲_پیوسته از تقلیلیافتن به چشمداشت منفعلانهی آنچه شاید روزی از راه برسد، تن میزند.
۳_از قدرت تخیل در طرحاندازی پیشدستانهی آنچه هنوز نیست، نیرو میگیرد.
۴_در تقابل با بدیهیسازی بنبستها و انسدادهای «همین است که هست»، همهی توان و شورمندیاش را وقف این میکند که نشان دهد «آلترناتیوها وجود دارند» یا، به تعبیر بهتر، آلترناتیوها اتفاقاً ممکناند!
۵_چنین امیدی را تنها به مثابهی یک افق مشترک و در قالب یک همبستگی انسانی میتوان تجربه کرد. امیدی که میرود تا فضای آینده را در دل همین اکنون به روی همگان باز کند.
- ۰۳/۱۲/۱۱