آیندهی ایران و بحران نمایندگی
نیروهای کار در جامعهی سیاسی ایران هیچ دوست، متحد یا حتی مؤتلفی ندارند. همهی گزینههای موجود، همگی کمتر یا بیشتر، خصم طبقاتی نیروهای کارند:
اول. اقتصاد ایران، از حیث دورهبندی تاریخی، در مرحلهی گذار پُرشتاب به نئولیبرالیسم است. نئولیبرالیسم در اینجا نامیست برای مجموعهی سیاستهایی که بازار را از هر قید و بندی که سودای کنترل و تنظیمشان را دارد آزاد میکند. حیاتیترین گامهای این گذار برداشته شده است: خصوصیسازیها، مقرراتزداییها و آزادسازیها. این روند تا اطلاع ثانوی نه تنها قرار نیست متوقف شود، که با توجه به آرایش نیروهای حاکم بر قوهی مجریه، گویا بناست با شتابی افزونتر ادامه یابد. الزامِ برنامهی کوتاهمدت دولت چهاردهم نیز که معطوف به خروج از رکود از مجرای دامنزدن به رشد اقتصادی و مهار تورم از مجرای سیاستهای پولی و مالیست، به زبان مارکسیستی، بازکردن دستوپای «سرمایه» به موازات به بند کشیدن هر چه بیشتر «نیروی کار» است. در چنین شرایطی اساساً منافع و علایق نیروهای کار نه تنها شأن مستقلی در سیاستگذاریهای اقتصادی ندارد که اتفاقا آماج حملههای «دولت بورژوایی» هم قرار میگیرد.
دوم. طبقهی کارگر در میان نیروهای سیاسی موجود، هیچ نمایندهای ندارد. هیچ حزب، گروه یا جریان سیاسی مؤثری در کار نیست که منافع و علایق این طبقه را نمایندگی کند. با حذف ساختاری جریانات چپ سکولار از میدان سیاسی ایران در دههی اول انقلاب۠، این نمایندگی تا مقطعی بر دوش «چپ اسلامی» افتاد. این جریان اما خود در نیمهی دوم دههی هفتاد جایگاه طبقاتیاش را در نتیجهی جابهجاشدنِ موضعاش در میدان سیاسی تغییر داد و در کسوت «اصلاحطلبی» دچار استحالهی گفتمانی شد و از حیث سیاسی و اقتصادی به جانب لیبرالیسم چرخید و به واسطهی جانبداری راهبردیاش از سازوکارهای اقتصاد سیاسیِ نئولیبرالیستی به خصم طبقاتی نیروهای کار بدل شد. پس از آن و در جریان اعتراضات سال ۸۸، آخرین نیروهای چپ در هر دو جناح اصولگرا (احمدینژاد به عنوان نمایندهی چپ پوپولیست) و اصلاحطلب (مهندس موسوی به عنوان آخرین بازماندهی چپ اسلامی) را به حاشیه برد و در شرایط فعلی تنها باقیماندهی «چپ اسلامی» در میان الیت سیاسی حاکم، «حزب اسلامی کار» است که در نهایت چیزی بیش از بازوی کنترلی حاکمیت در میان طبقهی کارگر –به ویژه از مجرای سیطرهاش بر سندیکای پوشالیِ «خانهی کارگر»– نیست و موجودیتاش ربطی به نمایندگی منافع کارگران پیدا نمیکند. با این اوصاف، در اینجا، مسئلهی اصلی بر سر «بحران نمایندگی»ست.
سوم. صدای طبقهی کارگر، در قیاس با صدای دیگر طبقات اجتماعی، اساساً هیچ بازتاب معناداری در جامعهی سیاسی ایران ندارد. به عنوان مثال، مطالبات زنان و طبقهی متوسط (که در زن-زندگی-آزادی متجلی شد) توسط نیروهای اصلاحطلب در درون حاکمیت و توسط نیروهای راستگرای اپوزیسیون در برون از حاکمیت نمایندگی میشود (نشان به آن نشان که با سر و صدای آنها بود که لایحهی حجاب و عفاف اجرایی نشد)، اما میان همهی نیروهای سیاسی، بی هیچ استثنایی، اجماعی بر سر طرد ساختاری طبقهی کارگر و فرودستان شهری شکل گرفته است (نشان به آن نشان که هیچکس از حداقل دستمزد نیروی کار حرفی نمیزند!). نیروهای کار، از این حیث، تا اطلاع ثانوی تنها میتوانند در دل جامعهی مدنی پیکاری دفاعی و مقاومتی سلبی را پیش ببرند که آماجاش بیش از هر چیز ایستادگی در برابر پیشروی نیروهای سرمایه است، آنهم بیآن.که امیدوار باشند صدایشان در جامعهی سیاسی طنینی پیدا خواهد کرد و به «برنامه»ی هیچ نیروی سیاسی واقعاً موجودی بدل خواهد شد. به زبان ساده، طبقهی کارگر، نه تنها هیچ متحد قابلاتکایی در جامعهی سیاسی ندارد، که از قضا همهی نیروهای سیاسی را خصم طبقاتی خود یافته است!
چهار. نیروهای کار، حاشیهنشینها و دیگر فرودستهای جامعهی ایران تا دیروز تنها مشتی عدد بودند؛ عددهایی که جامعهشناسان و اقتصاددانان نفتی ایران، وقتی به آنها نگاه میکردند تا برای دولتیها آمارها و تحلیلهای راضیکننده بسازند، دماغشان را میگرفتند و پیفپیف میکردند، انگار که این مردم همه زبالهگردند و آمارشان هم بوی گند میدهد. در آبان ۹۸، حاشیهنشینهایی که چیزی برای از دست دادن نداشتند، برای اعتراض به میدان آمدند و حالا دست همهی آنهایی که این عددها را بهدلخواهِ سیاستمداران ابلهتر از خودشان توجیه میکردند، بو میدهد. بوی خون. که هیچگونه برطرف نمیشود؛ حتی اگر هیچ عکس و فیلمی از آن در اینترنت نباشد. اما، با توجه به آنچه از فشار هولناک و کمرشکن اقتصادی سال آینده پیشبینی میکنیم، اگر صدای طبقهی فرودست شنیده نشود، آیندهی ایران با علامت سوال بزرگی مواجه خواهد شد.
پنج. خداوند ایران را حفظ کند. آمین!
- ۰۳/۱۲/۰۸