دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

مهاجرت

شنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۳۲ ب.ظ

هنوز پیداست ردپای آن‌ها که رفته‌اند. آن‌ها که دستی تکان دادند، و آن‌ها که فاجعه‌بار، نرسیدند. آن‌ها که گویی برای خداحافظی آفریده شده بودند. برای همیشه رفتن، برای «چو ماه نو، جلوه‌گری کردن و رو بستن» و برای ردپا گذاشتن روی برف‌های سنگین دل غمگین ما، و حالا نقش‌شان با هر «هاها»ی نفسِ‌گرم، روی شیشه‌ی پنجره‌ی حافظه نقش می‌بندد.

مهاجرت، تجربه‌ی سنگینیِ وجود است. وقتی که در وطن هستی، بر گرده‌ی شبکه‌ی عظیم و درهم تنیده‌ای از روابط آشنا و مألوف نشسته‌ای. شبکه‌ای که وزنِ وجودت را بین عزیزان‌ات توزیع و برای خودت تحمل‌پذیر می‌کند. اما در موقعیت مهاجرت، این شبکه‌ی حمایت‌کننده از دست می‌رود و یک‌باره، تمامِ وزنِ وجودت به پاهای خودت منتقل می‌شود و سبکیِ تحمل‌پذیرِ وجود، یک‌باره به سنگینیِ گاه تحمل‌ناپذیری بدل می‌شود‌. به این معنا، مهاجرت خصلتی معرفت‌بخش دارد. یعنی فرد، برای نخستین بار، وزن خود را مستقیماً تجربه می‌کند و امکان تازه‌ای برای «خودشناسی» می‌یابد. اما سنگینیِ وجود، موقعیت تهدید‌آمیزی‌ هم هست. وقتی که تمامِ سنگینیِ وجود، یک‌باره بر دوش خودت می‌افتد، زیر بار آن، به سمت فروپاشی می‌روی و این زنگ خطر تمام وجودت را به وضعیتی تدافعی می‌برد. درست مثل خارپشتی که در رویارویی با خطر، به درون خود می‌پیچد. اما وقتی که فرد به آستانه‌ی فروپاشی می‌رود (یعنی رشته‌های وجودش سست می‌شود)، امکان «بازآرایی» و «بازآفرینی» هم بر او گشوده‌تر می‌شود. می‌توانی در این موقعیت تازه، آرایشِ وجودت را تا حدی تغییر بدهی. البته درست است که در جهانِ بیگانه، فقدان شانه‌های حمایت‌گرِ عزیزانِ سابق، حسِ عمیقِ ناامنی را در ما دامن می‌زند؛ اما فقدانِ چشم‌های کنجکاو و قضاوت‌پیشه‌ی همان آشنایان، فضای تازه‌ای برای تغییر و «بازآفرینیِ خودِ تازه» فراهم می‌آورد. متوجه هستم که هویت ما تا حد زیادی در گرو نگاه دیگران است و وقتی که آن «دیگران» را از دست می‌دهیم و پشت سر می‌گذاریم، گویی بخش مهمی از هویت‌مان را پشت سرنهاده‌ایم. اما این غیبتِ دیگران و به تبع، تعلیقِ هویت در جهان تازه، به ما امکان می‌دهد که در برزخِ میانِ «رفتنِ دیگرانِ قدیم» و «هنوز نیامدنِ دیگرانِ تازه» دوباره در ساختار وجودمان تأمل کنیم و از این فرصت میان پرده‌ای برای تغییر ساختار و حدود خود بهره بجوییم. یعنی موقعیتِ «تهدید» (تهدید هویت قدیم) را به موقعیتِ «امکان» (امکان آفریدن هویتی تازه) بدل کنیم.
به این معنا، مهاجرت یک «موقعیتی مرزی»ست. برزخِ «نه این و نه آن» است. فضای تعلیق و بی‌تعلقی‌ست و همین، مجالی برای تغییر حدود «من» فراهم می‌کند. و شاید همین از جمله عواملی بوده است که سنت هجرت و سفر را برای سالکانِ طریقِ معنوی، بدل به تجربه‌ای عمیقاٌ دردناک اما غالباً شکوفاننده می‌کرده است.
مَنْ ظَلَمَ
ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ
فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (نمل، ۱۱)
کسی که ستم کند،
سپس به دنبال بدی، [کار] نیکی را
جایگزین [آن] سازد
[بداند] که من آمرزنده‌ مهربانم.

  • ۰۳/۱۱/۲۰