مارکس، جامعهشناسی و کریسمس!
تز یازدهم مارکس در «تزهایی درباره فوئرباخ» مبنی بر اینکه «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر کردهاند. مسئله اما بر سر دگرگون کردن جهان است» (که زمینه را برای گزاره عکس آن در دفاع از نوعی محافظهکاری فراهم کرده که از «فراتر رفتن از دوگانهها» میگویند و از سهگانهی «تفسیر/تعمیر/تغییر» مینویسند)، میتواند یک مقدمهی دینی داشته باشد و یک موخرهی جامعهشناختی.
موخره از این قرار است: تا آنجا که من میفهمم، برخلاف فلسفه؛ جامعهشناسی، چه زمانی که در مقام دفاع از وضع موجود و حفظ «نظم»ها و «توافق»های ساختار برمیآید، و چه آن زمانی که در مقام نقد وضع موجود با شرح «تعارض»ها و «کشمکش»های در ساختار است؛ بالاخره دانشی «هنجاری»ست و در نتیجه، همیشه از سطح تفسیر فراتر میرود و به نوعی تغییر میاندیشد.
اما مقدمه: جملهای از عیسی(ع) در انجیل یوحنا نقل است که شاید کلام مارکس هم از همان نشئت گرفته باشد: «و اگر کسی کلام مرا شنید و ایمان نیاورد، من بر او داوری نمیکنم. زیرا نیامدهام تا جهان را داوری کنم. بلکه آمدهام تا جهان را نجات بخشم!» (یوحنا، ۱۲: ۴۷)
- ۰۳/۱۰/۰۷