دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

بیداری

جمعه, ۲ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

از پس فرشته‌ی روی شانه چپ و فرشته‌ی روی شانه راست برمی‌آیم. اما یک فرشته‌ی سوم هست که روی سرم نشسته. مثل کلاغی که روی کلاه مترسک می‌نشیند تا ثابت کند هیچ ترسی از او ندارد. این فرشته به جای قار قار، صدای تیک تاک دارد. تا مدام یادآوری کند که دارم به تمام شدن نزدیک می‌شوم. دیگر چه فرقی دارد در روستایی احاطه شده با جنگل، در جایی پرت، در مثلا چین باشم، یا زیر ایفل، یا برهوت خاورمیانه؟ وقتی این کلاغ همه‌جا با من است. کار این فرشته البته، فقط خراب کردن قصه‌هاست. مثل قصه‌ی «حالا جای خوبی دارم زندگی می‌کنم». مثل قصه‌ی «حالا یک سقف بالای سرم دارم». مثل قصه‌ی «دیگر لازم نیست نگران چیزی باشم». مثل قصه‌ی «می‌شود موفق شد». کار این فرشته، شکنجه است. شکنجه، با بیدار نگه داشتن.

  • ۰۳/۰۶/۰۲