دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

بازگشت

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

امثال من چون دائما از خودشان می‌پرسند که «اون چه کابوسی بود که داخلش بودم؟ از کجا اومد؟ چطور این‌قدر راحت داخلش افتادم؟ چطور شانسی ازش بیرون اومدم؟ اگر فلان کتاب رو نمی‌خوندم چه می‌شد؟ نکنه باز هم بیفتم داخل یک کابوس دیگه که تا وقتی داخلش هستم متوجه نشم که یه کابوسه؟». و این پرسش‌ها فشار روانی ساکتی به آدم وارد می‌کند. چون ترکیبی‌ست از تنهایی (وقتی نتوانیم هیچ‌جا چیزی از گذشته‌مان بگوییم، خود به خود کنارافتاده می‌شویم) و بی‌اعتمادی به محیط (وقتی بفهمیم چقدر راحت،‌ خواسته یا ناخواسته ما را به بازی گرفتند، حس می‌کنیم همه چیز محیط با این هدف طراحی شده که باز هم ما را به بازی بگیرد) و تخلیه‌ی اعتماد به نفس (وقتی به خودمان یادآوری می‌کنیم که چقدر در برابر به بازی گرفته شدن بی‌مقاومت بودیم، فکر می‌کنیم دیگر هیچ مقاومتی از سوی ما ممکن نیست). اما درمان همه‌ی این‌ها، فقط و فقط با یک واقع‌گرایی سرد ممکن می‌شود. آن‌قدر سرد که شاید تنه به تنه‌ی یخ های شکاکیت بزند. 

  • ۰۳/۰۱/۲۷