دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

مروری ضروری بر سفر خروج (۱)

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ

تسلطی از اوباش و اشرار در مصر وجود دارد، که موسی‌ای می‌آید و می‌گوید باید از این وضعیت فرار کرد. همین خودش نکته‌ای‌ست. بعضی وقت‌ها آن‌قدر خانه از پای‌بست ویران است، که «بمانیم و بسازیم» یک شجاعت نیست. یک حماقت است. خب، بگذریم. قاعدتا وقتی از جهنم فساد و ستم فرار می‌کنیم، باید دروازه‌های بهشت به رویمان گشوده شود. اما چه اتفاقی می‌افتد؟ بنی‌اسراییل چهل سال آواره‌ی بیابان‌ها می‌شوند! که یعنی «فرار کردی که کردی، قرار نیست بهت جایزه بدن!». بهشت، پاداش فرار از جهنم نیست. بهشت را باید خودت بسازی. به داستان برگردیم. در این چهل سال چه اتفاقاتی می‌افتد؟ عده‌ای دهان باز می‌کنند که «بابا صد رحمت به فرعون...باز یه زندگی‌ای داشتیم لااقل». که یعنی آوارگی را، که نماد ناتوانی و بی‌لیاقتی قوم در ساختن «جایی بهتر از مصر» بود، به گردن موسی انداختند. یعنی چنان حاضر نبودند بپذیرند که مشکل از خودشان است، که حاضر شدند تمام تجربیات تلخ گذشته را نادیده بگیرند و پذیرفتند که مصر جای بهتری بوده! همان آدم‌هایی که در مصر آب از سرشان گذشته بود! خب این بی‌نهایت پیچیده‌ست، اما مهم‌تر از آن این است که وضعیتی چنین پیچیده و سخت را، ۲۵۰۰ سال پیش در قالب یک داستان ساده درآورده‌اند! داستان است که: من زمانی در مصر بودم. آن را «منِ اول» می‌نامیم. بعدا که آواره‌ی بیابانم، و آن را «منِ دوم». شرایط طوری می‌شود که منی که در بیابانم، منی که در جهنم مصر بودم‌ را اساسا منکر می‌شود! و موسی هرچه فریاد می‌زد که آقا! خودت بودی که گفتی آن‌جا جهنم است! خودت بودی که از موسی التماس کردی فرار کند! خودت بودی که زندگی‌ات را رها کردی! اما آوارگی باعث شد خودت به خودت بگویی «تو غلط کردی که فرار کردی». در حالی که آوارگی تقصیر «منِ دوم» بود، نه «من اول»! «من اول» کاری که باید می‌کرد را کرد، و این «من دوم» بود که کاری که باید می‌کرد را نکرد!...از داستان جا نمانیم؛ می‌گذرد، تا بالاخره می‌رسد به سرزمین موعود. آن‌جا اوضاع بهتر است و دیگر «بدتر از مصر» نیست و یک نظم‌ و آرامش نسبی به وجود آمده. اما نکته این است که این‌ها محصول خود این آدم‌ها نیست، یک معمار و نگهبانی دارد، که موسی‌ست. این نظم، درون‌زا و خود انگیخته نبوده و یک موتور بیرونی داشته. و درنتیجه نگهبان که نباشد، این‌ها گوساله می‌پرستند! «منِ دوم»، این‌جا آن «منِ اول» را که به سلطه‌ی قلدرها عادت کرده بود تصدیق می‌کند! قبلا درباره‌ی پیچیدگی نجومی این وضعیت فکر کرده بودم اما در ذهنم بایگانی شده بود. باید بیش‌تر درباره‌اش خواند. باید بیش‌تر درباره‌اش نوشت.

  • ۰۲/۱۲/۲۸