دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۲۵ مطلب با موضوع «ایده‌ی آنارشیسم» ثبت شده است

آنارشیسم، مشعلی شد در دالان زیرزمین بدبویی که در آن اسیر بودم. بالا گرفتمش و نور زردش همه‌ی اطراف را روشن کرد، و خیلی‌ها که صدایشان خوب بود، معلوم شد که چه زشت و بدمنظرند. بعضی‌ها داشتند مدفوع خودشان را می‌خوردند، بعضی‌ها که حتی کلا مرده بودند. صحنه‌های حال‌به‌هم‌زنی دیده می‌شد. اما عبور کردن از میان‌شان را راحت‌تر کرد.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۱۷

هرکس باید هرساله اسم ۱۰۰ نفر از شخصیت‌هایی که می‌شناسد را لیست کند. از هنرمند تا متفکر تا تحلیل‌گر تا اساتید برتر تا حتی کارشناس اقتصادی. و بعد به ترتیب از بالا در مورد هر اسم یک سوال بپرسد: «خودم فهمیدم ایشون آدم حسابیه، یا رسانه و جو عمومی بهم گفت؟» و اگه رسانه و جو عمومی متقاعدش کرده بود، روی اسم خط بکشد. بعد ببینیم چند نفر می‌ماند.

در عرض یک هفته، جو روگن را وادار کردند که دو بار عذرخواهی کند! در توجیه می‌گویند «مجبور» است. چون کمپانی اسپاتیفای می‌خواهد. برای آرام شدن اوضاع لابد. اما دروغ می‌گویند. دلیل این نیست. دلیل، فقط فقدان ایمان است. اما ایمان نه در آن معنای لوسی که روشنفکران دینی می‌سازند. بلکه در معنای بدوی آن. کاربرد خدای یگانه، این بود که بقیه، اساسا هیچ خری نباشند. اما وقتی خدایی در کار نیست، هر خری، موجود مهمی می‌شود که باید در جلب رضایتش کوشید.
خیر قربان. مومن، فقط از خداوند عذرخواهی می‌کند.

امروز، مردی را دیدم که هنگام عبور از خیابان تصادف کرد. البته واقعا خوش‌شانس بود که خیلی بدتر به زمین نخورد، اما همان‌قدر کافی بود تا تمام صورتش غرقه در خون شود. و من تا دیدم، گفتم حیف. من که سنگ و سردم، ترحمی ندارم و دلم هم برایش نسوخت؛ اما خیلی حیفم آمد که این‌قدر بی‌دلیل صورتش پاره شد. آخر اگر قرار است صورت‌مان پاره شود، باید یکی این کار را بکند که می‌خواهد ما را شکنجه کند، نه کسی که قصد بدی نداشته و فقط در رانندگی ناتوان بوده. اگر قرار است استخوان‌مان خرد شود، بهتر است که کسی با لوله‌ی فلزی زده باشد تا توبه‌ی سیاسی کنیم یا به کار ناکرده اعتراف کنیم، نه به خاطر این‌که سوار موتور به جایی زده باشیم! آن بدن‌های سالم، برای زندگی‌های آرام لازم‌اند. اما ما خون‌ها و دردها و زخم‌هایمان را، برای دشمنی با کسانی که ما را گروگان گرفته‌اند، لازم داریم. حالا واقعا می‌ترسم که ماشین‌ها به من بزنند، بابت فشار خون سکته کنم و یا حتی با سرطان پروستات بمیرم.
 

به ما گفتند نهج‌البلاغه بخوانید. بعد از قرآن، باید به نهج‌البلاغه مسلط شد. حتی برای از بر کردنش جایزه می‌دادند. ولی ما از بر نکردیم، ما دنبال جایزه نبودیم، ما کنجکاو بودیم. و خواندیم. وقتی سوالات مسابقات‌شان را می‌دیدم، می‌خندیدم. خودشان هم نمی‌دانستند چه سوالاتی باید پرسید!

تقریباً همه‌ی نامه‌های امیرالمومنین به معاویه را می‌شود در یک سوال فشرده کرد. هرچه فرموده‌اند، برای این بوده که پرچم این سوال برافراشته شود: «تو اصلا کی هستی؟». نسبتی که با پیامبر نداری، برگزیده هم که نیستی، باتقواتر از بقیه هم نیستی، کار خاصی هم که نکرده‌ای، در همه‌چیز سبقت‌گرفته از تو بسیارند، در هیچ‌چیز خاص نیستی، شاید فقط در فریب افکار عمومی. پس بر چه مبنایی تو باید امیر باشی؟ روی چه حسابی باید معتبر باشی؟ مسئله، فقط جانشینی پیامبر نبود، مسئله حتی فقط هدایت مسلمین نبود، مسئله این بود که چرا باید ناگهان یک نفر به ما تحمیل شود؟

جسارت شیعه در طول تاریخ این بود که از هر که در بالاست بپرسد «برای چه آن بالایی؟»، و از هر که بزرگش کرده‌اند بپرسد «تو برای چه بزرگ شده‌ای؟». البته در قرون بعد، به صورت احتمالا سازمان‌یافته این «جسارت» را خشکاندند، و آن را با «جنون» جایگزین کردند. گفتند جسارت شیعه، یعنی تهور! یعنی انجام کارهایی که عقلا نمی‌کنند! و متاسفانه شیعه‌ای که جرئت داشت به همه بگوید «خرت به چند؟» تبدیل شد به شیعه‌ای که به خریت می‌بالید!

آن جسارت اجتماعی از بین رفت، و گرنه امروز هم از ولی فقیه پرسیده می‌شد «تو اصلا کی هستی؟»، به فلان سرداری که بی‌دلیل بادش کرده‌اند گفته می‌شد «تو سگ که باشی؟» به این سلبریتی‌ای که مرجع شده گفته می‌شد «تو چرا باید مهم باشی؟» به آن تحلیل‌گری که کنتور نمی‌اندازند چقدر مهمل بگوید، گفته می‌شد «چرا باید تو را جدی گرفت؟» و اصلا چرا همه شماها در جایگاهی هستید که هستید؟ مگر که هستید؟