دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

من این کارزار در اعتراض به حکم اعدام پخشان عزیزی را امضا کرده‌ام. با این توضیح که من فکر می‌کنم نیازی به اثبات مدد‌کار بودن/تجزیه‌طلب بودن ایشان نیست و حکم اعدام تحت هر شرایطی محکوم است و بر همین اساس، سال‌ها پیش با خودم عهد بستم که اگر کسی محکوم به اعدام شد -دوست‌ام باشد یا دشمن‌ام، بشناسم یا نشناسم، و... - با اعدام، به مثابه «سلطه‌ی انسانی بر جان انسان دیگر»، مخالفت کنم و به جای پرداختن به صحت و سلامت فرآیند دادرسی (وکیل انتخابی داشتن/نداشتن، شکنجه شدن/نشدن، محارب بودن/نبودن، مجبور به اعتراف شدن/نشدن) مستقیما اصل اعدام را -به عنوان «قتل قانونی» نشانه بگیرم: «ما نمی‌خواهیم دولت اجازه داشته باشد که بکُشد!»
ویکتور هوگو رمان «آخرین روزهای یک محکوم به مرگ» (Le Dernier Jour d'un Condamné) را با هدف تقبیح مجازات اعدام نوشته و گفته بود: امیدوارم روزی حکم اعدام برای همیشه در فرانسه و در اروپا ملغی شود. روبر بادانته، وکیل محکومین به اعدام که وزیر دادگستری کابینه‌ی میتران شد تا این حکم را لغو کند و در نهایت موفق شد اعدام را در سرتاسر اروپا ممنوع کند، همیشه به همین جمله‌ی هوگو ارجاع می‌داد. حالا هم شما اعدام کنید. تاریخ انقلاب فرانسه نشان‌مان می‌دهد که نوبت اعدامِ اعدام‌کنندگان هم می‌رسد.

«برنامه‌ی گفت‌وگوی ملی درباره‌ی وفاق» که با ایده‌ی محمدرضا جلائی‌پور و به مدد معاونت راهبردی ریاست جمهوری (ج. ظریف) طراحی و اجرا شد، از همان ابتدا چنگی به دل نمی‌زد و از بدو طرح، همایش رایگان کوچینگ، موفقیت و ثروت برای ساده‌لوحان سیاسی به نظر می‌رسید. به عنوان نمونه، «تجربیات موفق جهانی وفاق» چه ربطی به ما در استبداد مطلقه‌ی ج.ا دارد؟ خب البته وقتی نخبگان ایده‌ی وفاق «محمد قوچانی» و «سعید آجرلو» و «میلاد دخانچی» و «هادی خانیکی» و «عباس عبدی» و «صادق زیباکلام» و «مقصود فراست‌خواه» و «هادی برهانی» و «محمد درویش» و «فیروزه صابر» و «الهه کولایی» و «بهاره آروین» و «مرتضی افقه» باشند، واضح است که راهی به دهی نتوان برد («لیست فعالین و اساتید دانشگاهی که اگر ج.ا نبود، باید در مترو گلس گوشی می‌فروختند» می‌توانست عنوان یک کار تحقیقی باشد اما خدا خیرشان دهد که خودشان لطف نموده، اسامی را برای ما جمع‌آوری به ما ارائه کردند). فیلم و صوت سخنرانی‌ها هم البته دیشب درفضای مجازی منتشر شد و متوجه شدم که تصویر و تصور من چندان هم دور از واقع نبوده است. اما در این بین، نامی هم وجود داشت که میان این‌همه، رسانه‌های اصلاح‌طلب همیشه تلاشی ستودنی و کوششی خستگی‌ناپذیر برای جلوه‌نمایی او انجام داده‌اند و هدف این یادداشت هم اوست: محمد فاضلی.

اگر تقسیم‌بندی چهارگانه‌ی مایکل بوراوی بر اساس تفکیک نوع دانش (تأملی و ابزاری) و مخاطب (دانشگاهی و غیردانشگاهی) را بپذیریم که به چهار کارکرد «جامعه‌شناسی حرفه‌ای»، «جامعه‌شناسی سیاست‌گذار»، «جامعه‌شناسی انتقادی» و «جامعه‌شناسی مردم‌مدار» می‌انجامد، و برای هر کدام مثال‌های ایده‌آلی در استادان متقدم و متأخر علوم اجتماعی ایران بجوییم (برای نمونه، دکتر شریعتی برای کار حرفه‌ای؛ دکتر اباذری و سنت چپ دانشگاه تهران برای کار انتقادی؛ دکتر محدثی برای کار مردم‌مدار؛ و دکتر خانیکی در وزارت علوم اصلاحات به‌عنوان کار سیاست‌گذار)، آن‌گاه می‌توان کارنامه‌ی محمد فاضلی را سنجید. محمد فاضلی (تا حد زیادی همچون دکتر جلایی‌پور در دانشگاه تهران) خلط کارکردهای چهارگانه‌ی حرفه‌ای، سیاست‌گذار، انتقادی و مردم‌مدار است، بی‌آنکه موقعیت خود را روشن سازد یا حتی هیچ‌کدام را با کیفیت قابل قبولی به انجام برساند. او هم مجددا به هیئت علمی دانشگاه بهشتی افزوده شده (حرفه‌ای)؛ هم در دولت مسئولیت داشته و دارد (سیاست‌گذار)؛ هم ژست منتقد سیاست‌های کلی حکمرانی دارد (انتقادی)؛ و هم با مخاطبان غیردانشگاهی با نگاه تأملی وارد بحث توئیتری می‌شود، در تلگرام یادداشت‌های عامه‌پسند می‌نویسد (که زیر تک‌تک آنها اصرار دارد «اگر این متن را پسندیدید، به اشتراک بگذارید» و آن‌ها را به‌سرعت به‌صورت کتاب‌های رزومه‌سازِ شبه‌علمی در نشر کویر منتشر می‌کند) و حتی برای تأثیرگذاری بر توده‌ای که حوصله‌ی خواندن ندارند، پادکست می‌سازد (مردم‌مدار).
اما شاید بتوان رد مشکل اصلی «دولت/ایده‌ی وفاق در ساختار ج.ا» را در همین مورد خاصِ آقای فاضلی دید و او را نماد دولت پزشکیان تصور نمود. نقش سیاست‌گذاری فاضلی در مسئولیت «معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک» و «مدیر شبکه‌ی مطالعات سیاست‌گذاری عمومی» همچون «مشاور وزیر نیرو» و «رئیس مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی»، در واقع نه سیاست‌گذار، که بیشتر مشاور و حتی «نمایش علمی» بود؛ زیرا خود او بهتر می‌داند آن کسانی که او را برای پست ریاست «سازمان محیط‌زیست» نپسندیدند و عیسی کلانتریِ دلالِ منابع آبی کشور را به آن پست گماردند، به مشاوره‌ی او نیازی نمی‌بینند! بنابراین، تمام این نقش‌ها به پروپاگاندای شبه‌علمی دولت برای تبلیغ سیاست‌ها و تهییج توده برای پذیرش آن فروکاسته می‌شود. اینجاست که او حتی به نقش مبلغ کاندیدای انتخاباتی در انتخابات ریاست‌جمهوری هم تن می‌دهد و در نهایت، تمام جهدِ بی‌توفیقِ جاه و مقام را، تحت عنوان «دغدغه‌ی ایران» - آن‌هم ایرانی بر «لبه‌ی تیغ» - برای مردم، دانشگاه و دولت فاکتور می‌کند: مردمی که چون دیدگاه تأملی دانشگاهیان را گوش نداده‌اند، جاهل‌ مانده‌اند؛ دانشگاهیانی که «اسیر ایدئولوژی‌های چپ» بوده‌اند و نه درگیر کار حرفه‌ای با دانش ابزاری؛ دولت-حکومتی که چون سخن او را توجه نکرده، پس به حکمرانی خوب نخواهد رسید؛ و...

درمورد کارزارِ آزادی ثلاثه‌ی محصوره صحبت می‌کردیم و گفتم که من هم برای آزادی مهندس موسوی و همسرشان این کارزار را امضا کرده‌ام و بیست‌وپنجم بهمن انشاا... در تهران خواهم بود. یکی از آشنایانِ حاضر پرسید: «آخر تو کدوم "ور"ی هستی؟» من که البته به طنز آن دو بیت معروف عطار را خواندم، که: «نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در می‌خانه کین خمار خام است!/ میان مسجد و می‌خانه راهی‌ست!/ بجویید ای عزیزان کین کدام است!». اما ورای همه‌ی این‌ها، من فکر می‌کنم «ورِ» خوب، «ورِ» آدم‌های منصف و میهن‌دوست است. یعنی کسانی که میهن را، «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و برابر» می‌دانند و هماره می‌ستیزند با هر آن‌چه که این «آزادی»و «برابری» و «شهروندی» را تهدید و تحدید می‌کند. «انصاف» که  البته یک صفت فردی‌ست و هر انسانی مسئولیت دارد که در تقویت آن در نهاد خویشتن بکوشد. اما به گمان من، در این شرایط خطیری که ما در آن به سر می‌بریم، لازمه‌ی «میهن‌دوستی»، درک اقتصائات اقتصادی و البته هشدارهای سیاست منطقه‌ای و داخلی‌ست. بر این اساس، من یک اصلاح‌طلبم و همواره یک اصلاح‌طلب خواهم ماند.

اما من «اصلاح‌طلب» را، در معنی‌ای مرزی و آستانه‌ای می‌فهمم و «اصلاح‌طلبی ساختاری» (در بیان تاج‌زاده) یا «گذارطلبی» (به بنان دباغ) که من هم به آن می‌اندیشم، با ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ مهندس موسوی، یک نماد سیاسی و با همایش مجازی «نجات ایران» (که این تعبیر و نام‌گذاری هم از متن همان بیانیه‌ی مهندس موسوی‌ست) نحبگان داخلی و خارجی خودش را هم پیدا کرده است. مطابق آن بیانیه (که به نوعی، مانیفست این جریان است)، این جریان اساسا فروتن است و برخلاف دو گروه معاند و موافق ج.ا، اساسا ادعایی ندارد که حقیقت غایی و نهایی نزد اوست. این جریان فقط یک معیار را به رسمیت می‌شناسد: «جمهور مردم». چنین است که این طرح سه‌مرحله‌ای معنادار می‌شود: یکم) آیا جمهور مردم خواهان تغییر قانون اساسی هستند؟ «برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید». دوم) اگر جمهور مردم طالب تغییر قانون اساسی بود باید مجلس موسسانی متشکل از آرای مستقیم مردمی تشکیل شود. به نظرم می‌رسد که مهندس در نگارش این سطور به تجربه‌ی ۲۰۲۰ شیلی نظر داشته‌اند: «در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه». و در نهایت، باز هم داور نهاییِ خروجیِ مجلس موسسان، جمهور مردم است: «همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم». البته خود مهندس هم هوشمندانه اشاره می‌کنند که این پروسه بسیار ابهام آلود است: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم.» این ادعا البته با نظر به شرایط فعلی درست هست، اما اتفاقا با نظر به شرایط فعلی ضرورتا هم درست نیست؛ چون توازن قوای فعلی، ضرورتا پابرجا نیست! 

مورد بسیار مهمی که بین مهندس موسوی (و حامیان‌شان) با آقای خاتمی (و پیروان‌شان) -که البته هر دو گروه مخالف تغییرات رادیکال هستند- مرزگذاری می‌کند، نوع نگاه به «جامعه» است. «وفاق» و «توافق سازی» که کلیدواژه‌ی اصلی نواصلاح‌طلبیِ متاخر است (که پاسخی به تز «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا»ی اصلاح‌طلبیِ متقدم بود) در عمل به نوعی دولت‌گراییِ افراطی منتج شده، تا به جایی که سخن‌گوی محترم دولت وفاق صراحتا اذعان می‌کنند نیازی به راهپیمایی و لشکرکشی خیابانی و سر و صدا و جار و جنجال نیست چرا که این کارها مسیر توافق‌سازی را مسدود می‌کند! به واقع مطابق این تلقی، «جامعه» به عنوان یک مزاحم، یک پارازیت و یک اخلال تلقی می‌شود در حالی که از او صرفا توقع می‌رود به مثابه «طفلی صغیر» اختیارات و خواسته‌های خود را به «دولت» اصلاح‌طلب (همان خدای زمینی) تفویض کند! 

من نقش قابل توجه دولت در فراهم کردن بستری برای امکان رشد را انکار نمی‌کنم و البته که از انتخابات به عنوان ابزاری که بتوانم بخشی از قوه‌ی مجریه را به خدمت درآورم هم استفاده می‌کنم. اما فکر می‌کنم محدود و متوقف ماندن در دولت و تقلیل سیاست به مدیریت (و بدتر از آن، تقلیل سیاست به مدیران!) را نقطه‌ی ضعف اصلی اصلاح‌طلبان دولت‌گرا می‌دانم و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی افتراق دقیقا این‌جاست که من بیش از یک ایده‌ی سیاسی، به یک نظریه‌ی اجتماعی می‌اندیشم و چشمانم معطوف به این پرسش است که چطور می‌توانیم اقشارِ سایه شده و طرد شده و رانده شده و نادیده‌ گرفته شده را فرا بخوانیم، تا به شکلی «خودآیین»، خود صدای خویشتن باشند و قدرت موسس خود را به هیچ جناح، حزب و دولتی واگذار نکنند. چنین است که من یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا هستم و همواره یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا خواهم ماند.

یک. به بهانه‌ی آتش‌بسِ ضروری اما ناکافی در غزه، فرصتی دست داد تا گفته‌ها و نوشته‌هایم درمورد مناقشه‌ی سرزمین فلسطین و غده‌ی سرطانی حاکم بر آن را بازبینی و بعضا جمع‌آوری کنم. دیدم که نه فقط من، که «بهتر از من صدهزار» (همه‌ی اعضای جامعه‌ی آرزومندانِ آزادی فلسطین از تبعیض و تعدی و ترور، صرف نظر از عقیده، نژاد و حنسیت) از فلسطین گفته‌اند، برای فلسطین نواخته‌اند و با فلسطین خوانده‌اند. و با این‌همه، رژیم صهیونیستی عاملیت همه را خرد کرد: «می‌کشیم و هیچ غلطی هم نمی‌توانید بکنید.» (اصلا مگر مشابه همین جمله را شخص جناب گالانت صراحتا بر زبان نیاورده بود؟) ما واقعا از این همه مجموعه و موسسه بین‌المللی گردن‌فراز بودیم. اسرائیل همه‌مان را تحقیر کرد و نشان‌مان داد که در صحنه‌ی عمل، هنوز هیچ تفاوت فاحشی با عصر کوروش و اسکندر و آتیلا و چنگیز نداریم.

دو. حال که شور و شیدایی جای خود را به شعور و دانایی داده است، من فکر می‌کنم باید پذیرفت که با یک ارزیابی اکیدا منطقی، هزینه‌ی پیامدهای عملی حمله‌ی هفتم اکتبر (نسل‌کشی و ویرانی تمام غزه و وارد شدن لبنان به نبردی مشابه) بیش از فواید نمادین آن (رسمیت یافتن «دولت فلسطین» در دولت‌های چپ‌گرا مانند نروژ، اسپانیا و ایرلند و ایجاد مانعی موقت در عادی‌سازی روابط دولت‌های غربی و عربی با اسرائیل) بوده است. 

سه. کشتار غزه نگاه من به سیاست خارجی جمهوری اسلامی و «بدنه»ی شبه‌نظامیان اسلام‌گرای تحت حمایت ایران را تا حد قابل توجهی تغییر داد. خب، اکثر آن‌ها صداقت‌شان را با اهدای جان‌شان نشان دادند. دیگر چه کسی می‌تواند چیزی بیش‌تر از آن‌ها طلب کند؟ («‌آن که جیب جان در این سودا درید/ در بهای جان چه می‌خواهد خرید؟») همچنین نفرت‌ام از سیاست‌های دولت‌های غربی در قبال خاورمیانه (از افغانستان تا سعودی و سوریه و فلسطین) دوچندان شد. البته من از قماش اوباش چپ‌نمای محور مقاومتی (فرخ نگهدار، علی علیزاده، احسان فرزانه،‌ امیر خراسانی، میلاد دخانچی،...) نیستم، که ترجیح می‌دهند مردم ایران، افغانستان، فلسطین، عراق، سوریه، یمن و لبنان در لجن فلاکت فرو بروند تا این‌ها با شعار «امپریالیسم‌ستیزی» خودارضایی سیاسی کنند. برای من، «چپ» تلاشی انتقادی بر علیه همه‌ی اشکال گوناگون و متنوع «ستم، سلطه و استثمار» است که هر دم به شکل بت عیاری رخ می‌نمایند و جان و کرامت انسان را به محاق می‌برند.

چهار. برای من، پانزده ماه گذشته بیش از هرچیز تمرین «امید»ورزی بود. فروافتادن‌ها و برخاستن‌ها. شکست‌ها و بازیابی‌ها. ضعف‌ها و ایستادن‌ها. و همه و همه، برای «نرسیدن». آگاه بودن از نتیجه‌ی قطعی «نرسیدن»، امید تو به هرچیزی درون این وضعیت می‌کُشد. و امید واقعی -که شاید نوعی «امید سلبی»ست- دقیقا از درون همین تاریکی‌ِ مطلق است که زبانه می‌کِشد. به هر حال چنان که گرامشی می‌گفت، «بدبینی خرد و خوش‌بینی اراده»، باید معیاری باشد تا خودمان را به گونه‌ای تربیت کنیم که با هر دستاورد خردی هیجان‌زده نشویم و البته فجایع شدید و شنیع نیز ما را از کار نیندازند.

پنج. به قول باکونین: نیمه‌جان، اما هنوز زنده. با روحی بزرگ و شخصیتی بزرگ‌تر.

Do you know what my biggest concern is? It's that this heart turns to stone. Well, if our hearts don't feel compressed and tearful because of all the "human"  beings whose flesh, skin, and bones are in pain, how can we understand that we are STILL ALIVE? b

أسمع أیضا. أرى أیضا. الله حاضر و مراقب على هذه الأحوال. فی هذه الأیام، أردد کثیرا هذا الشعر لسمیح القاسم مع نفسی.

https://www.aldiwan.net/poem99602.html

Poor fascist! The horrific films and images from Rafah depict numerous innocent civilians, including the sick, who have been trapped in burning tents, crying out in pain and pleading for their lives. The sound of the morning call to prayer in Rafah is utterly haunting amidst this tragedy. Can you hear it? Can you? I really dont know How much more must be said for you to TRULY listen

در دنیای کودکی، انیمیشن‌های معاون کلانتر را در برنامه‌ی کودکان نمایش می‌دادند و ما گمان می‌کردیم مگر می‌شود معاون کلانتر در آمریکا تا این پایه خر باشد؟ تا که امروز دیدیم معاون کمیسر در پلیس نیویورک، کاز داتری، که ناظر مرکز عملیات امنیتی پلیس نیویورک است، دارد به بینندگان در تلویزیون می‌گوید از دانش‌جویان تحصن‌کننده کتاب «تروریسم» گرفته‌اند. و تو فکر می‌کنی لابد یک جزوه‌ی آموزشی برای ساخت کوکتل مولوتوف هسته‌ای باشد. اما دانش‌نامه‌ای عمومی انتشارات آکسفورد برای معرفی «تروریسم» را نشان می‌دهد. مادر به خطا، روی جمهوری اسلامی ایران را هم سفید کرده.

دوستان لینک پایین را ببینید. دو ماه پیش و با گذر از ششمین ماه از آغاز نسل‌کشی‌ در غزه، در بمب‌باران یک خانه، زنی باردار همراه همسرش کشته شدند، اما نوزاد آن زن را توانستند زنده به دنیا بیاورند. نام آن نوزاد هانی هانی قشطة بود و در بمباران دیشب در رفح شهید شد. از میان تصویرهای مختلف، این ویدیو را که کمتر از بقیه دردناک بود می‌بینید.
https://www.instagram.com/reel/C6nYewnswAq/?igsh=NXd1NTlxNHUybHE2

چهار ماه از حمله‌ی هفتم اکتبر گذشته و امروز سالگرد قتل رزان النجار بود. پرستار فلسطینی. مادر رزان در مصاحبه‌ای گفته بود رزان پول‌هایش را پس‌انداز می‌کرد، و برای کار امدادگری لوازم می‌خرید. می‌دانید چه شد؟ تک‌تیرانداز هدف گرفته بودش، و گلوله را زده بود به قلب‌اش. از این گلوله‌ها که درون بدن منفجر می‌شوند.